مدح و شهادت امام حسن عسکری علیهالسلام
زهرِ جانکاهی تو را انداخت از تاب و توان چهرهات شد زرد و زار و بیتکلّم شد زبان گر گفتی! از نفسهایت حرارت میوزید سینهات میسوخت، حالِ احتضارت شد عیان کینهٔ دیریـنه دارند از حـسنها زهـرها مجتبی با عسکـری فرقی ندارد آنچنان یاد داغ مادر افتادی و تا بغضت شکست رفتی از حال و زمین خوردی به پهلو ناگهان لحظههای آخرت خود را رساند و بوسه زد هر دو دستانِ تو را با اشکهای بیامان دستهای سرد تو در دستهایش لمس شد جان سپردی! شد محمد مهدیات صاحب زمان شد امام المـنتـقم صاحب عزایِ داغ تو شد عزادار تو صحنِ سامرا تا جمکران جان سپردی خوب شد در خانه دور از آفتاب خوب شد که پیکرت لازم ندارد سایهبان پیکرت تـشیـیع شد آقا نمـاندی بیکـفن با غضب غارت نکرد انگشترت را ساربان راستی نامت حسن بود و خدا را شکر که سمت تابوتَت کسی تیری نزد از دشمنان حُرمتت شد حفظ، داری لااقل سنگ مزار هم حرم داری و هم خادم کنارِ زائران عاقـبت میمیـرم از داغ بقـیع بیحـرم از غمِ آن مادری که شد مزارش بینشان! |